هرگاه شادم ياد تو غمگينم مي كند
هرگاه غمگينم ياد تو شادم مي كند
پس هر دو را دوست دارم چون حكايت از تو مي كند
هرگاه غمگينم ياد تو شادم مي كند
پس هر دو را دوست دارم چون حكايت از تو مي كند
يک روز رسد غمي به اندازه ي کوه يک روز رسد نشاط اندازه ي دشت
افسانه ي زندگي چنين است عزيز
''در سايه ي کوه بايد از دشت گذشت''
افسانه ي زندگي چنين است عزيز
''در سايه ي کوه بايد از دشت گذشت''
گوش کن, یک نفر آنطرف پنجره ی بسته تورا میخواند! و نسیم لای این پرده ی آویخته رامی کاود تا تو را در یابد، نورخورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است لب درگاه تو در یک قدمی می ماند قلب این پنجره از دست غم پرده، به تنگ آمده است! پرده را برداریم ، دل این پنجره را باز کنیم
هیچوقت نگفته اند که به زور باید لبخند زد٬ بعضی وقتها باید تا نهایت آرامش گریست
آنگاه تبسمی مهمان لبهایت میشود که زیباتر از رنگین کمان بعد از باران است
آنگاه تبسمی مهمان لبهایت میشود که زیباتر از رنگین کمان بعد از باران است
زندگی شاید همین باشد ؟ یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که دنیا را جز برای او، و جز با او نمی خواهی من گم انم زندگی باید همین باشد
از زندگی هر آنچه لیاقتش را داریم به ما میرسد نه آنچه که آرزویش را داریم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر