زندگي طغياني ست بر تمام درهاي بسته بستگي هر لحظه اي که در تسليم بگذرد لحظه اي ست که بيهودگي و مرگ را تعليم ميدهد
لحظه اي ست متعلق به گذشتگان که در حال رخنه کرده است
لحظه اي ست اندوه بار و توان فرسا
اينک گسستن لحظهاي ديگران را چون پوسيده ترين زنجيرهاي کاغذي بياموز
باري گريختن، تنها از احساسات کودکانه خبر ميدهد؛ اما تکرار در گريز ثبات در عشق را اثبات ميکند
عشق، وابستگي ست
انحلال کامل فرديت است در جمع
من ايمان دارم که عشق، تنها تعلق است
عشق، وابستگي ست
انحلال کامل فرديت است در جمع
عشق، مجموع تخيلات يک بيمار نيست
آنچه هر جدايي را تحمل پذير ميکند انديشهي پايان آن جدايي ست
زندگي، تنهايي را نفي ميکند و عشق بارورترين تمام ميوهاي زندگي ست
بياموز که محبت را از ميان ديوارهاي سنگي و نگاههاي کينه توز، از ميان لحظه هاي سلطه ي ديگران بگذراني
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر