فریاد حسین را شنیدیم همه
از کوفه به سوی او دویدیم همه
رفتیم به کربلا ولی برگشتیم
از شمر امان نامه خریدیم همه
کسی دوباره غزلخوان چشم دریا شد
درون حادثه ای خیس ماه زیبا شد
چه سرنوشت عجیبی میان دستانش
خدا رقم زده تا اینکه آب رسوا شد
و مشک تشنه ی یک جرعه آب شط بود و...
فرات تا به ابد غرق این معما شد
غروب یخ زده اینجا /خدا دلش ابرذیست
ولی چه فایده!وقتی سکوت معنا شد
که روز سوگ ابالفضل مادرم می گفت:
دوباره مثل خدا کربلا چه تنها شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر