شوی سر مست و سرریز از می عشق
نماند جای نوشیدن نه خوردن
خیالت را فرستی نزد معشوق
جسد بی جان شود از خود بریدن
برای وصل او بی بستن پلک
جمال را چون ملک خیره بودن
چه خوش باشد کنار گل چمیدن
رموز وصل از بلبل شنیدن
به امید وصالش زنده بودن
چه خوش روزی بود بر هم رسیدن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر