۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه
برای عشق تمنا کن
.
برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو
برای عشق مثل شمع بسور ولی نزار پروانه ببینه
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن
برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن
برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن
برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش
برای عشق خودت باش ولی خوب با
برای عشق ........
به تو عا د ت کرده بودم
به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر من
ای حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
ازسکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه
ابروی کمانت
.
صبح است ولی از رخ زردت خبری نیست
ره برده ای از یاد که از تو اثری نیست؟
غیر از طمع جان من و عشوه و صد ناز
در پنجه ی چشمان سیاهت هنری نیست
گر چند که جان می کشی از من تو به هر نیم نگاهی
بستان دل ما را که در این دل دگری نیست
اندیشه ی ابروی کمانت به من آموخت
بر تیغ برنده ی نگاهت سپری نیست
این شعله ی سوزان که دگر سرد نگردد
هم پایه ی این آتش سرکش شرری نیست
تن می دهد این دل به نگاهت که بدانی
خوش تر ز خیالت که دگر همسفری نیست...
صبح است ولی از رخ زردت خبری نیست
ره برده ای از یاد که از تو اثری نیست؟
غیر از طمع جان من و عشوه و صد ناز
در پنجه ی چشمان سیاهت هنری نیست
گر چند که جان می کشی از من تو به هر نیم نگاهی
بستان دل ما را که در این دل دگری نیست
اندیشه ی ابروی کمانت به من آموخت
بر تیغ برنده ی نگاهت سپری نیست
این شعله ی سوزان که دگر سرد نگردد
هم پایه ی این آتش سرکش شرری نیست
تن می دهد این دل به نگاهت که بدانی
خوش تر ز خیالت که دگر همسفری نیست...
۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه
عشق یار
چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را | سجاده زاهدان را درد و قمار ما را | |
جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان | آن نیست جای رندان با آن چکار ما را | |
گر ساقیان معنی با زاهدان نشینند | می زاهدان ره را درد و خمار ما را | |
درمانش مخلصان را دردش شکستگان را | شادیش مصلحان را غم یادگار ما را | |
ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی | کز هرچه بود در ما برداشت یار ما را | |
آمد خطاب ذوقی از هاتف حقیقت | کای خسته چون بیابی اندوه زار ما را | |
عطار اندرین ره اندوهگین فروشد
زیرا که او تمام است انده گسار ما را
زیرا که او تمام است انده گسار ما را
۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه
شب آخر
دیگه امشب آخرین باره که من
دست گرمتو تو دستام می گیرم
آخرین باره که من، با یه دنیا آرزو
واسه چشمات می میرم
دست گرمتو تو دستام می گیرم
آخرین باره که من، با یه دنیا آرزو
واسه چشمات می میرم
چشم تو خودش داره می گه برو
می رم اما می دونی دوستت دارم
هرجا دنیا باشم هرچقدر تنها باشم
نمی تونم مثل تو سرد و بی وفا باشم
می دونم واسه رسیدنه به تو دیر اومدم
تو چشمات دنبال تقدیر اومدم
می دونم من نبودم، قلبتو دادی به کسی
هنوزم می گم واسش دلواپسی
می رم اما می دونی دوستت دارم
هرجا دنیا باشم هرچقدر تنها باشم
نمی تونم مثل تو سرد و بی وفا باشم
می دونم واسه رسیدنه به تو دیر اومدم
تو چشمات دنبال تقدیر اومدم
می دونم من نبودم، قلبتو دادی به کسی
هنوزم می گم واسش دلواپسی
حالا که دارم می رم کاش یه بار نگام کنی
من به اینم راضی ام که فقط دعام کنی
می رم اما آخر راهه منو تو این نبود
آخر عاشقی مون اینهمه نقطه چین نبود
من به اینم راضی ام که فقط دعام کنی
می رم اما آخر راهه منو تو این نبود
آخر عاشقی مون اینهمه نقطه چین نبود
اگر مهربون تر از تو سر راهه من بیاد
به دلم نمی شینه، قلب من تورو می خواد
حرف آخرم بگم حالا که دارم می رم
همیشه با خاطرت می مونم تا بمیرم
به دلم نمی شینه، قلب من تورو می خواد
حرف آخرم بگم حالا که دارم می رم
همیشه با خاطرت می مونم تا بمیرم
سلامی دوباره " خسرو شکیبایی "
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویل ام بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آورند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من
درون ملتهبش را از تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم ادامه بوهای زیر خاک
با چشم هایم تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا در آستانه پر عشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد
خسرو شکیبایی
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویل ام بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آورند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من
درون ملتهبش را از تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم ادامه بوهای زیر خاک
با چشم هایم تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا در آستانه پر عشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد
خسرو شکیبایی
۱۳۸۸ تیر ۲, سهشنبه
بی تو مهتاب شبی ...
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
بی تو اما به چه حالی من از ........
اشتراک در:
پستها (Atom)