غم هجران
آخ كه اگه يك بار ديگر ببينمت...
يعني مي شه باباي عزيزم يك بار ديگر تو را ببينم؟!! مرا در آغوش بگيري مثل زمان كودكي نوازشم كني, روي آن زانوانت بنشينم و با همان قطار خيالي مرا به شهر آرزو ها ببري به دور از همه ناملایمت ها
آن زمان هيچ وقت احساس بي كسي نمي كردم, هميشه حامي و پشتيبانم بودي در همه لحظات سخت زندگي, با بودن در كنار تو هيچ غمي نداشتم , اصلا" نمي دونستم غم يعني چه ولي حالا...
حالا ديگه مزه غم , بي كسي, يتيمي , بي پناهي , هيچي و پوچي ,سر درگمي و هر چه كه فكر كني در اين 20 سال چشيدم آخه باباي عزيز و مهربونم كجايي؟ خيلي دلتنكتم يعني مي شه يك بار ديگه روي مهربانت را ببينم؟یعنی می شه اون دستان پر مهرت رو روی سرم احساس کنم؟
خدايا چرا اين غم هجران به پايان نمي رسد؟ نه اون را بر مي گردوني و نه مرا پيش اون مي بری। آخه تا كي؟ انتظار كشيدن 20 سال بس نیست؟
من كه دارم دق مي كنم। خدايا قربون اون حكمتت برم, قربون اون صبرت و طاقتت برم। پروردگارا پس خودت اين دل شيدايم را آرومش كن كه ديگه كاسه صبرش سر آمده।
دست نوشته:M@hro
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر