سر بر سینه ات می گذارم
نیاز به سخن گفتن نیست
تمامی احساست را از تپش ِ قلبت در می یابم
بر چشم هایت بوسه می زنم
چشم هایت معصومند
آنها تنها دریچه ی من برای رسیدن به افکار ِ تو اند
دستانت را در میان ِ دستانم نگاه می دارم
سالهای سال، گرمی ِ دستانت تنها مرهم زخم های کهنه وعمیق وجودم است
بر لبانت بوسه می زنم
آنها تنها رام کننده لحظه های خروشان و وحشی زندگی ام هستند
تو را در آغوش می کشم
زیرا تنها، حس ِ بودن در کنار ِ توست که می تواند،
درون ِ مرا از جوش و خروشی ابدی باز دارد