باز هم آمدی تو بر سر راهم
آی عشق میکنی دوباره گمراهم
دردا من جوانی را به سر کردم
تنها از دیار خود سفر کردم
دیریست قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
دریا ! اولین عشق مرا بردی
دنیا ! دم به دم مرا تو آزردی
دریا ! سرنوشتم را بیاد آور
دنیا ! سرگذشتم را نکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا بی نشان و هم آوازم
میروم شبها به ساحلها تا بیابم خلوت دل را
روی موج خسته دریا مینویسم اوج غمها را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر